سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساحل

اطلاعات شگفت انگیز درباره چشم

    نظر

اطلاعات شگفت انگیز درباره چشم

 

-چشم ها بعد از مغز، پیچیده ترین عضو بدن شما هستند.

2- چشم ها بیش از 2 میلیون بخش فعال دارند.

3- چشم ها در هر ساعت 36000 بایت (bits: واحد اندازه گیری اطلاعات) اطلاعات را تهیه می کنند.

4- در شرایط مناسب و صحیح می توانند روشنایی یک منبع نور را در فاصله 5/22 کیلومتری تشخیص دهند.

5- نزدیک به 85 درصد کل معلومات شما از طریق چشم ها به دست می آید.

6- چشم ها از 65 درصد مسیرهای منتهی به مغز استفاده می کنند.

7- چشم ها می توانند فوراً صدها ماهیچه و اندام را در بدن شما فعال کنند.

8- در طی یک عمر طبیعی، چشم ها می توانند مانند یک دوربین، 24 میلیون عکس از دنیای اطرافتان برای شما بگیرند.

9- ماهیچه هایی که از داخل، چشم های شما را حرکت می دهند، قوی ترین عضلات برای این کار هستند. این عضلات 100 برابر قوی تر از مقدار مورد نیاز هستند.
چشم

10- کره چشم افراد بزرگسال حدود 5/2 سانتیمتر قطر دارد. از کل سطح کره چشم، فقط یک ششم آن یعنی قسمت جلویی آن در معرض دید قرار دارد.

11- چشم ها تنها قسمتی از بدن هستند که می توانند در هر زمانی صد در صد فعال باشند، شب یا روز و بدون هیچ استراحتی.

پلک های چشم و ماهیچه های خارجی چشم نیاز به استراحت دارند، حالت لیز بودن و نرمی سطح چشم بایستی از نو تجدید شود، ولی خود چشم ها هرگز نیاز به استراحت ندارند.

با این همه، هر چند وقت یک بار به چشم هایتان استراحت دهید.
حواس

12- بینایی چشم ها، با ارزش ترین حس برای شماست. لذا به خوبی از آنها مراقبت کنید و در حفظ سلامتی آنها کوشا باشید.


هر آنچه که موجب بهجت تو میشود غذای روح توست

    نظر

 هر آنچه که موجب بهجت تو میشود غذای روح توست.

چنان نیست که فقط تن آدمی به غذا نیازمند باشد.

بلکه روح آدمی به غذا نیازمندتر است.

همواره جانب بهجت و سرمستی را بگیر.

از دلمردگی و احساس بدبختی بپرهیز.

به احساس بدبختی مجال ظهور و بروز نده,

گرچه گاهی دل آدمی میگیرد,

اما این گرفتگی به آمدن ابرها می ماند,

ابرها امروز می آیند,

اما فردا باز هوا صاف و آفتابی ست.

به ابرها بنگر, به خورشید نگاه کن.

و به یاد داشته باش که,

حساب تو از حساب آن دو جداست.

گاهی هوای دل آدمی تیره و ابری میشود.

گاهی روح آدمی وارد اقلیم شب میشود.

اما روح, سپیده دمان نیز دارد.

ما در چرخه ای از شب و روز,

مرگ و تولد,

و تابستان و زمستان, در حرکت هستیم.

سعادت در آن است که

بدانیم ما هیچکدام از اینها نیستیم.

بدین سان انسان به صلح و صفا

با خود و هستی میرسد.

هماهنگی با قطب های متضاد هستی

شور آفرین است......

                               


 

نوایی تازه

    نظر
نوایی تازه

نوایی تازه از ساز محبت در جهان سرکن

کزین آوا بیاسایی ز گردش های گردونش

به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن

 که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش

ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی

که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش

به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این ایین

 همه شادی است فرمانش همه یاری است قانونش


بازسازی دنیا : پدر روزنامه می خواند ،اما پسر کوچکش مدام مزاحمش

    نظر

 بازسازی دنیا

 

پدر روزنامه می خواند ،اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد ، حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه ی جهان را نمایش میداد ،جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد : "بیا !کار برایت دارم . یک نقشه دنیا (پازل) به تو می دهم ،ببینم می توانی ان را دقیقا همان طور که هست بچینی ؟"
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت . می دانست تمام روز گرفتار این کار است . اما یک ربع ساعت بعد ،پسرک با نقشه ی کامل برگشت . پدر با تعجب پرسید :"مادرت به تو جغرافی یاد داده ؟"

پسر جواب داد :" جغرافی دیگر چیست ؟ پشت این صفحه ،تصویری از یک ادم بود . وقتی توانستم ان ادم را دوباره بسازم ،دنیا را هم دوباره ساختم . "
کوئیلو پائولو
                 


راز زندگی: برو بالا ،یک پله ،دوپله ،سه پله ... برو بالا دست های

    نظر

برو بالا ،یک پله ،دوپله ،سه پله ... برو بالا
 دست هایش را کشید به سطح نردبان و کم کم یاد گرفت که برود بالا ، یک پله ،دوپله ،سه پله ...
 زدند به نامش ؛ با یک سند منگوله دار که اسمش بود زندگی !! می گفتند برو بالا  ،خیلی ها روی پله های پایین تر از او بودند و خیلی ها هم بالاتر .
 مادرش میگفت :"بیا " ،پدرش هم .
 و او تمام توانش را جمع کرد ،بلکه یک پله ی دیگر را پشت یر بگذارد . یک پله ی دیگر! و بعدی ... بعدی...
 پله های زندگی هیچ کس مثل دیگری نسیت  . پله های زندگی مان با هم فرق می کند اما وجه اشتراک همه شان سختی است پله های من چوبی ،پله های توسنگی ، پله های ان یکی اهنی و ... چه می دانم تا دلت بخواهد پله های جور واجور هست که بالا رفتن از همه شان نیرو می خواهد .
 گاهی فشار و بلندی شان پایمان را درد می اورد . دلمان می خواهد بنشینیم و زار زار گریه کنیم . یا این که حتی با غیظ و بغض فحش بدهیم با پله های باقی مانده لج کنیم که دیگر بالا نرویم !
 به این حال و هوا می گویند " ابری ". ابری که مثل همان منگوله های سند زندگی مان همیشه پابرجاست . ابرها می ایند  ،سایه می اندازند و دلتنگمان می کنند . و وای از ان روزهای افتابی که روی دیگر این ابرهاست ! افتاب که می زند بیرون با همه ی دردها ی گاه و بی گاه که توی پاها یمان حس می کنیم ؛ از شدت اشتیاق دلهامان ،مبهوت می شویم !
 با نیرو ،میل ، لبخند و شوق زندگی، تلاش می کنیم برای بهتر رد کردن این پله ها . خدا به ما ابر و افتاب داده ؛ ماییم و مسیرمان .
 و حکایت غریبی است داستان این نردبان و پله هایش .
  بیا که عقب نمانیم  و یادمان نرود که پشت هر ابری افتاب خانه کرده است

                        راز زندگی