اطلاعات شگفت انگیز درباره چشم
اطلاعات شگفت انگیز درباره چشم | ||||
|
اطلاعات شگفت انگیز درباره چشم | ||||
|
هر آنچه که موجب بهجت تو میشود غذای روح توست.
چنان نیست که فقط تن آدمی به غذا نیازمند باشد.
بلکه روح آدمی به غذا نیازمندتر است.
همواره جانب بهجت و سرمستی را بگیر.
از دلمردگی و احساس بدبختی بپرهیز.
به احساس بدبختی مجال ظهور و بروز نده,
گرچه گاهی دل آدمی میگیرد,
اما این گرفتگی به آمدن ابرها می ماند,
ابرها امروز می آیند,
اما فردا باز هوا صاف و آفتابی ست.
به ابرها بنگر, به خورشید نگاه کن.
و به یاد داشته باش که,
حساب تو از حساب آن دو جداست.
گاهی هوای دل آدمی تیره و ابری میشود.
گاهی روح آدمی وارد اقلیم شب میشود.
اما روح, سپیده دمان نیز دارد.
ما در چرخه ای از شب و روز,
مرگ و تولد,
و تابستان و زمستان, در حرکت هستیم.
سعادت در آن است که
بدانیم ما هیچکدام از اینها نیستیم.
بدین سان انسان به صلح و صفا
با خود و هستی میرسد.
هماهنگی با قطب های متضاد هستی
شور آفرین است......
نوایی تازه از ساز محبت در جهان سرکن
کزین آوا بیاسایی ز گردش های گردونش
به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن
که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش
ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این ایین
همه شادی است فرمانش همه یاری است قانونش
بازسازی دنیا
پدر روزنامه می خواند ،اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد ، حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه ی جهان را نمایش میداد ،جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد : "بیا !کار برایت دارم . یک نقشه دنیا (پازل) به تو می دهم ،ببینم می توانی ان را دقیقا همان طور که هست بچینی ؟"
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت . می دانست تمام روز گرفتار این کار است . اما یک ربع ساعت بعد ،پسرک با نقشه ی کامل برگشت . پدر با تعجب پرسید :"مادرت به تو جغرافی یاد داده ؟"
پسر جواب داد :" جغرافی دیگر چیست ؟ پشت این صفحه ،تصویری از یک ادم بود . وقتی توانستم ان ادم را دوباره بسازم ،دنیا را هم دوباره ساختم . "
کوئیلو پائولو
برو بالا ،یک پله ،دوپله ،سه پله ... برو بالا
دست هایش را کشید به سطح نردبان و کم کم یاد گرفت که برود بالا ، یک پله ،دوپله ،سه پله ...
زدند به نامش ؛ با یک سند منگوله دار که اسمش بود زندگی !! می گفتند برو بالا ،خیلی ها روی پله های پایین تر از او بودند و خیلی ها هم بالاتر .
مادرش میگفت :"بیا " ،پدرش هم .
و او تمام توانش را جمع کرد ،بلکه یک پله ی دیگر را پشت یر بگذارد . یک پله ی دیگر! و بعدی ... بعدی...
پله های زندگی هیچ کس مثل دیگری نسیت . پله های زندگی مان با هم فرق می کند اما وجه اشتراک همه شان سختی است پله های من چوبی ،پله های توسنگی ، پله های ان یکی اهنی و ... چه می دانم تا دلت بخواهد پله های جور واجور هست که بالا رفتن از همه شان نیرو می خواهد .
گاهی فشار و بلندی شان پایمان را درد می اورد . دلمان می خواهد بنشینیم و زار زار گریه کنیم . یا این که حتی با غیظ و بغض فحش بدهیم با پله های باقی مانده لج کنیم که دیگر بالا نرویم !
به این حال و هوا می گویند " ابری ". ابری که مثل همان منگوله های سند زندگی مان همیشه پابرجاست . ابرها می ایند ،سایه می اندازند و دلتنگمان می کنند . و وای از ان روزهای افتابی که روی دیگر این ابرهاست ! افتاب که می زند بیرون با همه ی دردها ی گاه و بی گاه که توی پاها یمان حس می کنیم ؛ از شدت اشتیاق دلهامان ،مبهوت می شویم !
با نیرو ،میل ، لبخند و شوق زندگی، تلاش می کنیم برای بهتر رد کردن این پله ها . خدا به ما ابر و افتاب داده ؛ ماییم و مسیرمان .
و حکایت غریبی است داستان این نردبان و پله هایش .
بیا که عقب نمانیم و یادمان نرود که پشت هر ابری افتاب خانه کرده است