بخاطر تو
بخاطر تو ..........
خسته از کار ، با شتاب به تختخواب می روم
به استراحتی عزیز برای دست و پایی که از کار خسته شده است
اما هنگامیکه کار جسمی روزانه ام خاتمه می پذیرد در سرم سفری آغاز می گردد و فکرم را به کار می اندازد
سپس افکارم از جایی که خود می مانم دور می شود و با همت و غیرت قصد دیدن و زیارت ترا می کند
و مژگان مرا که از خستگی پایین می افتد کاملا باز نگاهمیدارد.
و می نگرد به همان تاریکی که کور می نگرد و می بیند با این تفاوت که دید تخیلی روح من سایه و تصویر تو را به دید نادید و نابینای من می نمایاند
و آنرا مانند جواهری به شب هولناک مرگ مانند می آویزد و شب سیاه مرا روشن و زیبا می سازد و چهره کهنه و فرسوده اش را تر ، تاز و نو می کند
پس ببین که روز دست و پایم و شب فکرم بخاطر تو و بخاطر خودم هیچ راحت و آرامش نمی یابند.