کنار حوض ایستاده ام. دستانم پاکند. قلبم ...
وضو میگیرم لب ِ حوض. آب شُر شُر میریزد از لب ِ شیر مسی.
میخواهم پیش خدایم بروم.
تمام سؤالها را از حفظم.
میخواهم دم ِ خانهُ او سنگ شوم.
به یک دستم شمشیری از نور و در دیگر دست سینهُ من.
میخواهم جامه از تن بدرم، داد و فریاد کنم.
داد ِ خاکستر از دود و داد ِ آتش از رود کنم.
خدایا، ای خالق هستی، باز کن در را اگر هستی.
کنار خانه ات؛ دلی سنگین، میطپد از خواهش دیدارت.